اين اسم در قرآن يك بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنانكه ميفرمايد: «إِنَّ اللّهَ فالِقُ الحَبِّ والنَّوي يُخْرِجُ الحَيَ مِنَ المَيِّتِ وَ مُخْرِجُ المَيِّتِ مِنَ الحَيِّ ذلِكُمُ اللّهُُ فَاِنِّي تُؤْفَكُونَ»(انعام، آيه 95).
خدا شكافنده دانه و هسته خرما است، زنده را از مرده، و مرده را از زنده بيرون ميآورد، اينچنين است خدا چرا از حق سر ميپيچيد.
راغب ميگويد: «حبّ» و «حبّة» در گندم و جو و مانند آن به كار ميرود چنانكه ميفرمايد: «كَمَثَلِ حَبِّّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلُةٍ مَأَةَ حَبَّةٍ»مانند دانهاي كه هفت سنبل رويانده و در هر سنبل يكصد دانه است.
«نوي» جمع «نواه» به معني هسته خرما و مانند آن است.
مقصود اين است كه خدا با شكافتن دانه و هسته، موجودات زندهاي به نام گياه و درخت پديد ميآورد و از اين طريق مردم را روزي ميدهد.
اكنون بايد ديد مقصود از بيرون آوردن مرده از زنده و بالعكس خصوصا در مورد دانه و هسته چيست؟
در اينجا ميتوان دو بيان ارائه كرد:
1 - دانه و هسته از حيات و زندگي فقط استعداد آن را دارند كه اگر تحت شرائطي قرار گيرند به صورت گياه تبديل ميشوند، و هرگز در درون آنها حيات نباتي به صورت بالفعل موجود نيست، و اگر دانه را بجوشانيم ديگر سبز نميشود زيرا استعداد موجود در آن از بين ميرود.
2 - گياه شناسي امروز ميگويد، اجزاي زندهاي در درون هسته و دانه هست چيزي كه هست احتياج به شرائط خاصي دارد تا رشد و نمو كند.
بنا بر تفسير دوم مقصود از «مرده» قشر دانه و حبّه است كه با شكافتن آن زنده بيرون ميآيد، درحالي كه بنابر بيان اول خود هسته و دانه بر اثر داشتن استعداد تبديل به موجود زنده ميشود.
و در هر حال از نظر بيان عرفي ميگويند: مرده را زنده كرد.
خلاصه اين آيه مانند آيات ديگر بيانگر سنتهاي الهي است، چنانكه ميفرمايد:
«تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ و تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الحَيَّ مِنَ المَيِّتِ وَ تُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ»(آل عمران، آيه 28).
شب را در روز، روز را در شب وارد ميسازد، زنده را از مرده، و مرده را از زنده بيرون ميآورد و هركس را بخواهد روزي بيحساب ميدهد.
در اينجا دو احتمال ديگر نيز وجود دارد كه يادآور ميشويم:
1 - مقصود از مرده گِل و خاك است كه دانه و هسته در دل آنها پنهان است.
2 - از آنجا كه گاهي از انسان مؤمن فرزند كافر، و از انسان كافر، فرزند مؤمن به وجود ميآيد اين نوع توالد را ميتوان اخراج حيّ از ميّت و بالعكس دانست و قرآن ايمان را حيات و نور، و كفر را مرگ و ظلمت ميداند چنانكه ميفرمايد:
«أَوَمَنْ كانَ مَيِّتا فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُورا يَمْشِي بِهِ فِي النّاسِ كَمَنْ هُوَ فِيالظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها»(انعام، 132).
آيا آن كس كه مرده بود و او را زنده كرديم و براي او نوري قرار داديم كه در ميان مردم در پرتو آن راه ميرود مانند كسي است كه در تاريكيها باشد و از آن بيرون نيايد.؟!
94 - الفتّاح
فتّاح در قرآن يك بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنانكه ميفرمايد:
«قُلْ يِجْمَعُ بَيْنَنا رَبَّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالحَقِّ وَ هُوَ الفَتّاحُ العَلِيم»(سباء، 261).
بگو پروردگار ما، ما را گرد ميآورد آنگاه ميان ما به حق داوري ميكند زيرا او داوري كننده داناست.
معناي لغوي «فتح» كه «فتاح» مبالغه آن است، گشودن است. ولي در اينجا كنايه از حكم و داوري است. بنابراين «فتاح» از اسماء حُسني است و به معني داور ميباشد، به گواه اين كه بعد از آن كلمه عليم آمده است.
گاهي تصور ميشود كه «فتاح» به معني «فاتح» و پيروز است درحالي كه اگر مقصود اين بود، مناسب بود جاي عليم با اسم «عزيز» همراه باشد گواه ديگر بر اين كه فتاح به معني داور است، آغاز آيه است كه ميفرمايد: «قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبِّنا» واز اين جا روشن ميشود كه مقصود از «خيرالفاتحين» همان «خيرالحاكمين» است زيرا داوري ديگران گاهي بر اساس عدل و گاهي براساس جور است، گاهي به واقع ميرسد و گاهي خطا ميكنند درحالي كه داوري خدا از اين نقايص پيراسته است.
***
اين اسم مركب در قرآن يك بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنانكه ميفرمايد:
«أَفَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلي كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ القَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرَهُمْ وَ صَدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ»(رعد، 33).
آيا كسي كه بر كار هر انساني ناظر است (مانند بتها است) براي خدا شريكاني قرار دادهاند، بگو آنها را نام ببريد، يا اينكه ميخواهد او (خدا) را در زمين به چيزي آگاه كنيد كه از آن بيخبر است، يا گفتاري ظاهري و نادرست ميگوييد بلكه مكر كافران در نظرشان زيبا جلوه كرده واز راه راست باز ماندهاند و هركه را خدا گمراه كند راهنمائي ندارد.
مفاد آيه اين است كه موجود شايسته عبادت است كه از همه حالات انسان عبادت كننده آگاه باشد و او جز خدا كسي نيست، اين كه گروهي براي خدا شريك قرار ميدهند در مورد آنها سه فرضيه باطل مطرح است:
1 - نام اين شركا را ببرند تا درباره آنها مطالعه شود كه آياواقعا واجد صفات خداوندي ميباشند تا مورد پرستش قرار گيرند، واگر آنها لات و عُزي را نام ببرند همگي ميدانيم كه آنها جمادي بيش نيستند و شايستگي عبادت را ندارند.
2 - يا اين افراد ناآگاه ميخواهند خدا را از شريكاني آگاه سازند كه خدا از آنها خبر ندارد، اين فرضيه نيز باطل است، زيرا چيزي از دايره علم الهي بيرون نيست.
3 - آنان گفتاري ظاهري و نادرست ميگويند و آنچه را كه خدا نيست، خدا مينامند.
و شايد فرض اخير درستتر باشد زيرا آنان هم ميدانستند كه بتهاي مورد پرستش آنها كارهاي نيستند و صفات معبود در آنها وجود ندارد، و همچنين از احاطه علم خدا آگاه بودند و پس فرض اخير متعين است و در ذيل آيه ميفرمايد:
مكر و حيله كافران براي آنها زيبا جلوه كرده واز راه حق باز ماندهاند، و هرگز هدايت نخواهند شد.
واين جمله ميرساند كه آنها با الفاظ بازي ميكنند، غير خدا را خدا مينامند و آن را ميپرستند.
اكنون كه معني آيه روشن شد بايد ديد مقصود از اسم «قائم علي كل نفس بما كسبت» چيست؟
اين جمله كنايه از سلطه گسترده حق است بر هر انساني، زيرا كسي كه بالاسر انسان ميايستد بركارهاي او اِشراف واز تمام خصوصيات آگاه است، تو گوئي خدا مِثْل موجودي است كه از افق برتر مراقب همه اعمال انسانها است.
لفظ «قائم» در قرآن به معني حافظ و نگهبان استعمال شده است چنانكه ميفرمايد:
«وَ مِنْهُمْ مَنْ إنْ تَأْمَنهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إلَيْك اِلاّ ما دُمْت عَلَيهِ قائِما»(آل عمران، 75).
برخي از اين اهل كتاب به گونهاي پست هستند كه اگر او را براي ديناري امين بشماري (دراختيارش بگذاري) هرگز رد نميكند، مگر اين كه بر او مسلط باشي.
96 - قابل التوب اين اسم در قرآن يك بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنانكه ميفرمايد:
«غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ العِقابِ ذِي الطَّوْلِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ اِلَيهِ المَصِير»(غافر، ، 31).
آمرزنده گناه، پذيرنده توبه، سخت كيفر، مقتدر، خدائي جز او نيست، سرانجام به سوي او است.
با توجه به اينكه «توب» و «توبه» دو مصدر فعل «تاب» ميباشند، و ما در بحث از اسم «توّاب» در اين باره سخن گفتيم، در اينجا نياز به تكرار نيست.
97 - القادر اسم قادر در قرآن هفت بار آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته است كه دو نمونه را يادآور ميشويم:
1 - «قُلْ اِنَّ اللّهَ قادِرٌ عَلي أَنْ يُنَزِّلَ آَيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرهُمْ لا يَعْلَمُونَ»(انعام، 37).
بگو خدا توانا است كه آيهاي را فرو فرستد ولي بيشتر شما نميدانيد.
2 - «إِنَّهُ عَلي رَجْعِهِ لَقادِرٌ»(طارق، 8) خدا بربازگرداندن انسان توان است1.
98 - القدير اسم قدير در قرآن چهل و پنج بار آمده ودر همه موارد وصف خداوند است كه برخي را بيان ميكنيم:
1 - «فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ عَلي كُلِّ شَيٍ قَدِيرٌ»(بقره، 284).
هركس را بخواهد ميبخشد، و هركس را بخواهد عذاب ميكند، خدا بر همه چيز توانا است.
اين اسم گاهي مجرد از اسمهاي ديگر آمده چنان كه در سي و سه مورد ميفرمايد:
«إِنَّ اللّهَ عَلي كُلِّ شَيٍ قَدِيرٌ»و گاهي همراه با اسم عليم. مانند «إنَّ اللّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ»(نمل، آيه 75) و گاهي با «عفو» «إِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوّا قَدِيرا»(نساء، آيه 149).
قدرت و علم از مشهورترين صفات خدا، و قادر و عالم و قدير و عليم از بارزترين اسمهاي خدا ميباشند بدين جهت مناسب است مقداري درباره قدرت بحث كنيم، نخست معناي لغوي قدرت را توضيح ميدهيم.
قادر و قدير به معني توانا است و قدرت به معني استطاعت و توانايي است، ولي سخن در همين است كه قدرت از «قدر» گرفته شده و آن به معني اندازه است، چگونه از آن لفظ قادر و قدرت گرفته شده كه مفاد آن توانا و توانايي است.
شايد نكته آن اين باشد كه انسان توانا آنگاه كه بخواهد كاري را انجام دهد، مورد فعل را اندازهگيري ميكند، آنگاه كه از اين نظر فارغ شد، قدرت خود را بكار ميبندد.
بنابراين، اشتقاق قدير و قادر از «قدر» به معني اندازه نيازي، به تطوّر در معني «قدر» دارد. چنانكه ميفرمايد: «قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيٍ قَدْرا»(طلاق، 3). خدا براي هر چيزي اندازهاي معين كرده است.
قدرت در اصطلاح متكلمان دو تعريف دارد:
انطباق هر دو در مورد خدا با مشكل روبرو است.
1 - صحّة الفعل والترك: امكان داشتن فعل و ترك يعني قادر كسي است كه هم انجام كاري براي او ممكن است و هم ترك آن.
2 - الفعل عندالمشيئة والترك عند عدمها: انجام كار به هنگام خواستن و ترك آن به هنگام نخواستن يعني قادر كسي است كه اگر اراده كند انجام ميدهد، و اگر اراده نكند، انجام نميدهد. ويا اگر نخواست انجام نميدهد.
ولي هر دو تعريف درباره انسان صادق است و نميتوان قدرت خدا را با آن دو تعريف كرد.
زيرا در تعريف نخست كلمه «صحت» (امكان) بكار رفته است، قهرا قادر كسي است كه در آن امكان فعل و ترك باشد، و مقام واجب الوجود پيراسته از صفت امكان است، زيرا اين امكان يا امكان ذاتي و ماهوي است كه ملازم با ماهيت است، مانند اتصاف ماهيت انسان به امكان و يا امكان استعدادي است كه صفت ماده ميباشد مانند دانه كه امكان گياه شدن را دارد و ذات اقدس خداوند منزه از ماهيت و ماده است.
اما تعريف دوم مربوط به فاعلي است كه با مشيت كار ميكند، يعني خواست و اراده زايد بر ذات، و اين در موردي صادق است كه ذات فاعل براي ايجاد فعل كافي نباشد، بلكه در سايه اراده مشيت زايد بر ذات توانا ميگردد واين درباره خدا متصور نيست.
از اين جهت نميتوان قدرت خدا و قدرت مخلوق را با يك تعريف بيان كرد.
واقعيت قدرت را ميتوان چنين بيان كرد: هر موقع فاعل را با فعلي بسنجيم يكي از سه حالت را دارد:
1 - فعل ملازم با فاعل است مانند حرارت نسبت به آتش.
2 - ترك فعل ملازم با فاعل است مانند سردي نسبت به آتش.
3 - وجود و عدم فعل نسبت به فاعل يكسان است، يعني نه مقيد به فعل است كه فعل حالت ضرورت به خود بگيرد، و نه مقيد به ترك است كه فعل حالت امتناع به خود بگيرد، بلكه نسبت به هردو يكسان است.
هرگاه فاعلي نسبت به فعل و ترك حالت يكساني را به خود گرفت به او قادر و توانا ميگوييم.
بنابراين ميتوان هر دو تعريف گذشته را اصلاح كرد، اما تعريف نخست بگوييم مقصود از صحت بيان تساوي دو نسبت است، يعني فاعل نسبت به يكي از دو طرف فعل و ترك ملزم نيست، بلكه مختار است.
واما در باره تعريف دوم كه يادآور شديم فاعلي كه با مشيت كار كند، فاعل ناقص است روي مبناي اشاعره است كه مشيت را زايد بر ذات ميدانند. ولي بنابر عينيت مشيت با ذات در اين صورت فاعل ناقص نخواهد بود.
و در هر حال ملاك قادر با فاعل موجب، در داشتن اختيار و فقدان آن است. قادر انجام دهنده كاري است كه با اختيار انجام دهد، در مقابل فاعل مضطر و موجب، و صفت قادر مانند ديگر صفات ذاتي است كه در حمل آن بر ذات خدا، بايد جنبههاي كمال را گرفت و از جنبههاي نقص صرف نظر كرد.
1) ساير مواردي كه «قادر» آمده است، عبارتند از: اسراء، آيه 99، يس آيه88، احقاف آيه 33، قيامت آيه 4.